پنج سال قبل از ۱۹۸۵

 کاملأ مشهود است که من به رغم مشاهده کاستی های پنهان و آشکار، در آن سال ها، از اقتصاد سوسیالیستی روس ها برای خود یک “تابو” ساخته و در واقع به بیان ساده، علائمی از عدالت اجتماعی و رفع تبعیض را که همواره آرزو می کرده، در آن می دیده ام. چیزی که در شکل و بیان تازه اش با آغاز قرن بیستم و عمدتأ با انقلاب اکتبر در سطح جهان مطرح شد و خیلی ها چه از دیدگاه مارکسیسم لنینیسم و چه غیر از آن موافق رفع نا برابری ها و اجحاف قدرتمندان به ضعفا بوده اند. اکنون نیز در پایان همین قرن و با آغاز هزاره سوم میلادی، حتی با از هم گسیختگی در اتحاد جماهیر شوروی، هنوز نیز متأسفانه همان مسأله عدالت اجتماعی و رفع تبعیض با دیگر خواسته های بشرِ امروز گره خورده است. به عبارت دیگر ما هنوز و شاید هم تا دوره های بعدِ حیات بشری با این واقعیت روبه روییم که هیچ یک از دو روش نظام یافته و قانونمند جهان امروز برای تأمین رهایی و خوشبختی بشر کارساز نیست. البته این شکست است، اما نه شکستی که از پا انداخته باشد. در طول یک قرن تقویمی سراسر مبارزه، تجربه های گوناگون اعم از شکست و پیروزی باعث دگرگونی های عظیم در ساختار اداره کشورها و زندگی هریک از ما شده است. در راستای انتقال تجربه ها، روایت چشم و گوش من هم گوشه بسیار ناچیزی از تجربه عظیمی است که انسان های این قرن پشت سر گذاشته و تا به این پایه رسیده اند که توقع و خواسته هایشان از هر دو نظام “موجود” فراتر برود.

 راویان قصه های سه گانه روز اول عشق، زنانی هستند که در کنار مردان بزرگ می زیسته اند و تاکنون به چشم نیامده اند. چراکه در کنار هر مرد بزرگ و خداگونه، زنی می زیسته است در شأن و منزلت او، که خود عاشقی بی نظیر بوده است، در حد اسطوره ها و افسانه ها و قصه هایی که تاکنون خوانده ایم.

نشر علم