حاجی فیروزها و غول های بیابانی در تهران

محمد محمدعلی

 شهرگان  («شهروند بی. سی» – ونکوور ، کانادا shahrgon)-پنج‌شنبه، ۲۷ اسفند ۱۳۸۸ / ۱۸ مارس ۲۰۱۰


 حاجی فیروز: مردی که در ایام نوروز با چهره سیاه کرده، لباس قرمز، و دایره زنگی به دست در کوچه و خیابان با ساز، آواز، شوخی وحرکات خنده آور خود، مردم را می خنداندند و از آنان پول می گیرند.

تهرانی های قدیمی به مراسم و آداب سنن گذشته، خاصه عید نوروز و برگزاری تمام آیین ها و حواشی آن علاقه و دلبستگی فراوانی داشتند. تهران در اسفند ماه به علت قابلیت ایجاد شغل های متفاوت، حالت شادی آفرین و شادی بخش و رنگارنگ به خود می گرفت تا پایتخت نشین ها احساس کسالت نکنند. یکی از آن شغل های ابداعی سالی یک روز یا سالی یک ماه، ظهور و حضور حاجی فیروزها و غول های بیابانی در سطح شهر و معابر عمومی بود که من خود شاهد هردو این شادی آفرینان بودم. ریشه تاریخی حاجی فیروز، منسوب است به گروه یا کسانی از دوران ارباب رعیتی و خوانین بزرگ و حرمسرا داری پادشاهان و درباریان که تا زمان سلطنت احمد شاه و انقراض سلسله قاجار ادامه داشت و علت آن این بود که پادشاهان قاجاردر رقابت با پادشاهان ترکیه عثمانی، حداقل چهل و گاهی تا چهارصد زن عقدی و صیغه داشتند و نگهداری آن جمع قابل ملاحظه کاری بسیارمشکل و اداره امور داخلی و خارجی آن گاهی از عهده زنان حرمسرا بر نمی آمد. در نتیجه ناچار بودند از مردان غیرایرانی برزنگی و خصی شده استفاده کنند.

طبق توافقی نانوشته، این سیاهان را، اغلب با اصل و نسب زنگباری(زنگبار جزیره ای دراقیانوس هند، نزدیک ساحل نیاگارا که در ۱۹۶۴ با تانزانیا به استقلال رسید) به صورت برده یا غلام و زرخرید به ایران می آوردند و خصی می کردند و چون آنان قدرت نزدیکی به زنان حرمسرا را از دست می دادند و زنان نیز غالبا از ایشان بی بهره می شدند، در دربار شاهان و دیگر مراکز قدرت مثل روسای قبایل و خوانین بزرگ و منازل مسکونی وزرا و وکلا، شغل های حواشی حرمسرا به آنان می دادند.
بعضی از سیاهان چهل سال به بالا به بیرون دربار راه می یافتند و سرمایه ای فراهم می آوردند برای روزگار پیری و کهولت، ولی اغلب دست به دهان باقی می ماندند، و بی مویی صورتشان مزیدی می شد تا دست آویز و مضمونی شوند برای بچه های شیطان پایتخت نشین و احیانا شهرهایی در جنوب یا شرق کشور و …
هروقت خانی، اربابی ،وکیلی و وزیری می مرد یا شا هی فرار می کرد یا کشته وعوض می شد،یکی چند غلا م خصی شده هم به تصادف یا با خواهش وتمنا آزادمی شد وآن خصی شده آزاد شده،یا رانده شده، اگر شغل وحرفه ای نمی داشت و پول وسرمایه ای جمع نکرده بود،ویلان وسرگردان در کوچه پس کوچه های فقیر شهر ساکن می شد وبه ناچاربه خاطر بی مویی صورت وسیاهی چهره ونداشتن بعضی صفات مردانه ناچاربا نوعی خفت و تحقیر بین عوام امرار معاش می کرد تا مگر به پول وسرمایه ای برسد.
برخی از انان نیزکه در حرمسرا دایره و تنبکی می زدند در مسیر لوطی هاودنبک زنان قرار می گرفتند وآموزش می دیدندو به جرگه مطرب ها وگروه های روحوضی در می آمدند. که اگر استعدادی بروز می دادند وبارقص وآواز خود براعتبار گروه رقصندگان و نمایشگران و در مجموع مطربان می افزودند،و قلوب پولدارها وصاحبان مجالس را تسخیر می کردند و کماکان در گروه مطرب ها یاهمان بنگاه های شادمانی باقی می ماندند والا از فرط تنهایی وبی کاری و بی کسی در گوشه وکنار تهران در کپرها وبیغوله ها از فرط اعتیاد یاگرسنگی می مردند.
حضور رضا شاه در عرصه سیاست و کوچک شدن و تغییر شکل محتوای دربار، همزمان شد با ازبین رفتن تدریجی تک تک سیاهان درباری ولی خاطره آنان در اذهان مردم باقی ماند. حتی گروهی از فرط فقر یا تفنن، سرنوشت محتوم آن بردگان زرخرید خصی شده را حرفه و پیشه خود ساختند و با سیاه کردن چهره و پوشیدن لباس سرخ و برگرداندن زبان، با نام حاجی فیروز، شغلی موقتی بوجود آوردند که به هرحال در شادی و شعف سیری ناپذیر مردم تهران موثر بود.
تهرانی ها لباس سرخ را به خاطر نشاط بخشی به تن آنان اندازه زده و قواره کردند. نام فیروز را هم به خاطر شگون رنگ سرخی روی آنان گذاشتند. شاید هم به مصداق به کچل می گویند زلفعلی، به آن نگون بختان سیاه زنگباری، می گفتند فیروزحال آنکه فیروز یا پیروز نام سه تن از شاهنشاهان ساسانی است. فیروز هم نوعی سنگ قیمتی است به رنگ سبز یا آبی که در
جواهر سازی به کار می رود.
سیاهان خصی شده، در دربار، اسامی مستعاری مانند مبارک، سعادت، شربت، زمرد، الماس و یاقوت و امثال آن داشتند که هنوز هم در نمایش های سیاه بازی، گاه این اسامی به کار می رود. یکی از اسامی مهم فیروز و حاجی فیروز بود. نام حاجی نیز از همراهی آنان با ارباب یا شاه و وزیر یا خان، در سفر حج نصیب آنان می شد گو که اغلب امکان زیارت نمی یافتند، اما مردم با نظر مساعد آنان را کماکان حاجی می نامیدند تا جنبه طنز انتقادی آنان پررنگ تر شود.
حاجی فیروزهای بدلی یا تقلبی که از اواسط دوره رضا شاه سروکله شان پیدا شد، از سیزده اسفند تا سیزده فروردین(نوروز) اغلب به صورت انفرادی و گاهی هم دو نفری، دایره زنگی و تنبک زنان و رقصان دوره می افتادند و پولی عیدانه می گرفتند. آنان نوعی رقص و آواز با خود آوردند که به سبک سیاه بازی مشهور شد. آنان به تماشاخانه ها راه یافتند و در تکمیل کار و حرفه خویش اندام خود را با هرکلمه شعر و ضربۀ دنبک، مثل نسیمی پر جنبش و موج وار به پیچ خم و پس و پیش و دولا و راست و کج و معوج می کردند و می خواندند:
حاجی فیروزه،
سالی یه روزه،
همه می دونن،
منم می دونم،
عید نوروزه.
ارباب خودم سلام علیکم،
ارباب خودم سرتو بالا کن،
ارباب خودم چشماتو واکن،
ارباب خودم لطفی به ما کن،
ارباب خودم بزبز قندی،
ارباب خودم چرا نمی خندی؟
بشکن بشکنه، بشکن،
من نمی شکنم، بشکن،
اینجا بشکنم یار گله داره،
اونجا بشکنم یار گله داره،
این سیاه بیچاره چقدر حوصله داره.

حاجی فیروزها، تماشاگران خیابانی یا تماشاگران تماشاخانه ها و تاترها را مسرورو شادمان می ساختند تا جایی که طی چهل پنجاه سال گذشته بازیگرانی مثل مهدی مصری و سعدی افشار از میاه ده ها سیاه باز هنرمند مثل مرتضی عقیلی و دیگران …شهرت و محبوبیت فراوانی یافتند.
اکنون نسل آن حاجی فیروزهای هنرمند و متعهد به خواندن و رقصیدن، تکه پرانی و متلک گویی به بزرگان رو به انقراض رفته است. نسل جدید خیابانی آنان که از اواخر دوره رضا شاه مشغول کار شدند و هنوز هم هستند، هرروز مفلوک تر و مافنگی تر و بی مزه تر می شوند تا جایی که در عصر جمهوری اسلامی، دختر بچه های هفت هشت ساله پشت چراغ های قرمز چهار راه های شلوغ با لچک یا روسری زیر گلو سنجاق شده، نقش سیاهان قدیم را بازی می کنند بی آنکه جرات یابند همراه با خواندن شعر یا حتی گفتن «حاجی فیروزم، سالی یه روزم و ..» اقدام به رقصیدن کنند. به هرحال این تغییرات اغلب در تهران اتفاق
می افتاد. پایتختی که برای تفریح ساکنانش اجازه می دهد غول های بیابانی هم به معابر بیایند و بزرگترها را بخنداند و بچه ها را بترسانند.

غول بیابانی در فرهنگ عوام غولی است که گمان می رود در بیابان زندگی می کند و مترداف غول بی شاخ و دم است.

غول های بیابانی در تهران هم نمایشگرانی بودند مثل حاجی فیروزها که برای سرگرمی پایتخت نشین ها از سیزده اسفند تا سیزده فروردین ظاهر می شدند. خودآرایی و آرایش های آنان بر خلاف حاجی فیروزها بسیار زمخت و خشن و مهیب بود. آنچه من در دوره نوجوانی در خیابان ناصرخسرو و حوالی مولوی و پامنار می دیدم، دو مرد با موهای ژولیده و ریش بلند با نیم تنه ای از پوست ببر یا پلنگ یا گوسفند و دامنی کوتاه و ساق و ران هایی سیاه و پشمالو با عصایی بلند وپاپوش هایی از پارچه های ضخیم وصله پینه ای بود که به قهوه خانه ها می رفتند یا با هماهنگی معرکه گیرها و پرده خوان ها، ناگهان از پشت سر مردم نعره ای گوش خراش می کشیدند و سپس گویی که از نظر فرم نمایش به مقابله حاجی فیروزها برخاسته اند با صدای نقالان و ورزشکاران باستانی می گفتند:
ما غول بیابانیم،
سرگشته و حیرانیم،
گاهی به تهرون، گاهی به شمرانیم،
ما نه دد و دیویم، نه غول بیابانیم،
ما سیرت زشت شما بر شما می نمایانیم،
ما روح شما زشتان،
از جمله شما نالان،
این گونه پریشانیم.
از ما چه بگریزید،
از خویشتن بپرهیزید.
تا خوی شما زشت است،
ما نیز ز زشتانیم،
هو حق مددی هی هی،
غولان بزرگ اینجا،(اشاره به بازار و مغازه ها و ساختمان های بزرگ)
ما کوچک غولانیم.
ما غول بیابانیم،
ما سرگشته و حیرانیم.

آنچه می توان بر آن تاکید ورزید، لحن شوخ و شنگ، اما گله آمیز و انتقادی و اعتراضی حاجی فیروزها و غول های بیابانی است که با محتوای اشعار هماهنگی دارد. هر دو هشداردهنده و نصیحت گو است. حاجی فیروز می گوید ای ارباب سرت را بالا کن، چشماتو واکن و مرا نگاه کن. من یک آدمی هستم پرحوصله که همه از من توقع کار و خدمت فراوان دارند و کسی به درون من نگاه نمی کند تا خواسته های مرا از زندگی ببیند و ظلمی که به من رفته مشاهده کند. آیا درون من سفید و چهره ام سیاه است؟
همین مضمون را بلکه واضح ترغول بیابانی تکرار می کند. او می گوید ما سیرت زشت شما را بر شما می نمایانیم. بر شمایی که در کنار غولان بزرگ پایتخت نشین زندگی می کنید. تهران بزرگ ساختمان های غول آسا، غول پیکر دارد و در آن غولانی با ظاهری فریبنده
نشسته اند و عروسکان دست آموز خود را به حرکت در می آورند. 

نوشته‌های مشابه